جان فرانکلین، رسول پیشگام روزنامه نگاری ادبی، در ۸۲ سالگی درگذشت


جان فرانکلین، یکی از رسولان روزنامه‌نگاری روایی به سبک داستان کوتاه که آثارش برنده اولین جوایز پولیتزر اعطا شده برای داستان نویسی و روزنامه‌نگاری توضیحی شد، روز یکشنبه در آناپولیس، MD. او در 82 سالگی درگذشت.

همسرش، لین فرانکلین، گفت که مرگ او در یک آسایشگاه، کمتر از دو هفته پس از سقوط او در خانه اش رخ داد. او همچنین به مدت دو سال به دلیل سرطان مری تحت درمان قرار گرفته بود.

آقای فرانکلین که نویسنده، معلم، گزارشگر و ویراستار بود، از سبک غیرداستانی که به عنوان روزنامه نگاری جدید تجلیل می شد، دفاع کرد، اما در واقع داستان سرایی داستانی قدیمی بود – رویکردی که او اصرار داشت همچنان به استانداردهای روزنامه نگاری قدیمی در مورد دقت و عینیت پایبند باشد.

او تفکر خود را در مورد این موضوع در «نوشتن برای داستان: رازهای صنفی غیرداستانی دراماتیک» (1986) ارائه کرد، که به راهنمای راهنما برای روزنامه نگاران دارای تفکر ادبی تبدیل شد.

در سال 1979، آقای فرانکلین اولین جایزه پولیتزر را برای مجموعه دو قسمتی خود در The Baltimore Evening Sun با عنوان «خانم. هیولای کلی.»

آن سریال، که شگفتی‌ها و حواشی پزشکی مدرن را روشن می‌کرد، یک روایت واضح از شاهدان عینی بود که خوانندگان را به اتاق عمل منتقل کرد. این داستان تلاش دردناک یک جراح را برای نجات جان زنی که مغزش توسط رگ‌های خونی سرکش فشرده می‌شد، بازگو می‌کرد.

او دومین پولیتزر خود را در سال 1985، این بار در رده جدید روزنامه نگاری تبیینی، برای مجموعه هفت قسمتی خود “The Mind Fixers” نیز در The Evening Sun دریافت کرد. او با بررسی شیمی مولکولی مغز و نحوه ارتباط نورون‌ها، دانشمندی را معرفی کرد که آزمایش‌هایش با گیرنده‌های مغز می‌تواند منادی درمان با داروها و جایگزین‌های دیگر برای روانکاوی باشد.

این مجموعه با الهام از جلسات خود آقای فرانکلین با یک روانشناس، به کتابی با عنوان “مولکول های ذهن: علم جدید شجاع روانشناسی مولکولی” (1987) تبدیل شد که یکی از هفت موردی است که او نوشته است.

بری ال جیکوبز، استاد علوم اعصاب در پرینستون، در نیویورک تایمز بوک ریویو نوشت که آقای فرانکلین به موضوع خود – که استفاده از داروها برای درمان بیماری های روانی ممکن است جهان را به مکانی عاقل تر تبدیل کند – به سبک روزنامه نگاری تند نزدیک شده است. و همچنین با طنز و کمی بدبینی اغلب سرگرم کننده.» «مولکول‌های ذهن» در میان کتاب‌های برجسته سال تایمز قرار گرفت.

«نوشتن برای داستان» آقای فرانکلین آنقدر یک کتاب مقدس موعظه‌آمیز برای روزنامه‌نگاران نوپایی نبود که جان اشتاین‌بک، تام ولفز یا حتی جان فرانکلینز آینده را تصور می‌کردند، بلکه یک طرح درسی سخت در مورد داستان‌سرایی بود که به گفته او، سه دهه طول کشید تا او را بخواند. استاد.

او در مصاحبه‌ای با بنیاد نیمن در هاروارد در سال 2004 گفت: «دلیل اینکه ما داستان‌ها را می‌خوانیم این است که آرزوی درک دنیای اطراف خود را در خود پرورش داده‌ایم. بهترین روشی که ما این کار را انجام می‌دهیم از طریق تجربیات خودمان است، اما اگر ما یک داستان خوب می خوانیم، مثل این است که زندگی یک نفر دیگر را بدون ریسک کردن یا وقت گذاشتن داشته باشیم.»

منتقدان ابراز نگرانی کردند که تاکید بر سبک می تواند به معنای قربانی کردن ماده باشد. آقای فرانکلین اخم کرد.

او اصرار داشت که روزنامه‌نگاری ادبی «هیچ تهدیدی برای ارزش‌های بنیادین صداقت، دقت و عینیت نیست». با این حال، او هشدار داد که روزنامه نگاری ادبی برای درست انجام شدن نیاز به زمان و استعداد دارد. او در سال 1996 در American Journalism Review نوشت: «هر داستانی ارزش آن را ندارد و نمی‌توان به هر خبرنگاری اعتماد کرد.

«خانم هیولای کلی» در دسامبر 1978 منتشر شد. در آن سال، هیئت پولیتزر دسته‌بندی جایزه جدیدی را برای قدردانی از «نمونه‌ای برجسته از نویسندگی برجسته که کیفیت و اصالت ادبی بالا را در نظر می‌گیرد، ایجاد کرد». این هیئت در سال 1984 جایزه روزنامه نگاری توضیحی را ایجاد کرد. آقای فرانکلین اولین کسی بود که برنده هر یک شد.

جان دانیل فرانکلین در 13 ژانویه 1942 در انید، اوکلا، در خانواده بنجامین و ویلما (وینبرن) فرانکلین به دنیا آمد. پدرش یک برقکار بود که کارش در کارگاه های ساختمانی در جنوب غربی اغلب خانواده را از بین می برد.

جان آرزو داشت دانشمند شود، اما به دلیل گذرا بودن خانواده، بیشتر در چیزی که او آن را «مدرسه جهانی نویسندگان» می‌نامید، آموزش دید – رمان‌های فیتزجرالد و همینگوی و داستان‌های کوتاه در شنبه ایونینگ پست.

در دعواهای گروهی به عنوان یک پسر سفیدپوست اقلیت در سانتافه، NM که اکثراً اسپانیایی تبار بود، مورد آزار و اذیت قرار گرفت، پدرش یک ماشین تحریر آندروود کتک خورده را به او داد و پدرش از او خواست که به جای مشت، خصومت خود را با انگشتانش خالی کند.

در سال 1959، جان دبیرستان را رها کرد تا به نیروی دریایی بپیوندد. او هشت سال به عنوان روزنامه‌نگار نیروی دریایی در ناوهای هواپیمابر خدمت کرد و بعداً در مجله All Hands، یک نشریه پنتاگون که به گفته او، یک سردبیر سخت‌گیر استعداد او را شکوفا کرد، شاگردی کرد.

او در دانشگاه مریلند تحت قانون GI بیل تحصیل کرد و در سال 1970 در رشته روزنامه نگاری فارغ التحصیل شد. او قبل از اینکه روزنامه بالتیمور ایونینگ سان او را به عنوان مرد بازنویسی در سال 1970 استخدام کرد، به عنوان خبرنگار و سردبیر برای پرنس جورج پست در مریلند مشغول به کار شد.

اگرچه او جایزه پولیتزر خود را برای نوشتن در مورد علم دریافت کرد، اما در مصاحبه نیمن گفت که “یک نویسنده علمی است، اما من در مورد علم نمی نویسم.” وی افزود: من درباره مردم می نویسم. علم فقط مناظر است.»

او در سال 1985 خورشید عصر را ترک کرد و به دانشگاه مریلند بازگشت، این بار به عنوان استاد و رئیس بخش روزنامه نگاری. او برای مدتی برنامه نویسندگی خلاق را در دانشگاه اورگان هدایت کرد و به شغل نویسندگی در The News & Observer در رالی، NC مشغول شد.

او دوباره در بازگشت به دانشگاه مریلند، در سال 2001 به عنوان اولین کرسی روزنامه نگاری مریل در آنجا انتخاب شد. جین رابرتز، یکی از همکاران دانشکده که سردبیر اجرایی فیلادلفیا اینکوایرر و سردبیر نیویورک تایمز بود، از آقای فرانکلین استقبال کرد. به عنوان “یکی از بزرگترین شاغلین و معلمان داستان نویسی در تمام روزنامه نگاری.” وی در سال 1389 به عنوان استاد بازنشسته شد.

ازدواج آقای فرانکلین با نانسی کریوان به طلاق ختم شد. او در سال 1988 با لین شیداوئر ازدواج کرد. علاوه بر همسرش، بازماندگان او شامل دو دختر به نام‌های کاترین فرانکلین آبزوگ و ترزا جون فرانکلین از ازدواج اول او هستند.

از دیگر کتاب‌های آقای فرانکلین می‌توان به «گرگ در سالن: ارتباط ابدی بین انسان‌ها و سگ‌ها» (2000) اشاره کرد که در آن او توضیح می‌دهد که چگونه سگ خانگی فرانکلینز، سام، خانواده را با آتش گرفتن خانه‌شان بیدار کرد.

برای نویسنده‌ای که تجربه جراحی خودش محدود به بستن انگشت شستش پس از قطع شدن آن در پیاده‌رو بود، داستان آقای فرانکلین درباره آنوریسم «هیولا» که بر مغز ادنا کلی فشار می‌آورد سرشار از جزئیات و تصاویر قابل دسترس بود. او نوشت که فشار فزاینده بر دیواره شریان مانند “لاستیکی در شرف ترکیدن، بالونی آماده ترکیدن، بمب ساعتی به اندازه یک نخود” بود.

خانم کلی حاضر بود بمیرد تا با هیولا زندگی کند. داستان او درباره معجزه نبود. اما با توسل به رزق آغاز و پایان می یابد که بدون آن حیات و معجزه وجود ندارد.

اول، وافل برای صبحانه، ساخته شده توسط همسر دکتر توماس باربی داکر، جراح ارشد مغز در بیمارستان دانشگاه مریلند. نه قهوه، آقای فرانکلین نوشت. دستانش را می لرزاند وقتی جراحی تمام شد، چیزی که در انتظار دکتر داکر است، چالش های پزشکی بیشتری است و یک ساندویچ کره بادام زمینی که همسرش در کیسه ای قهوه ای با نیوتن انجیر و یک موز بسته بندی کرده بود.

«خانم کلی در حال مرگ است.» آقای فرانکلین نوشت.

«ساعت روی دیوار، نزدیک جایی که دکتر داکر نشسته است، 1:43 می‌گوید، و تمام شد.

سخت است که بگوییم چه باید کرد. ما شش هفته است که در مورد آن فکر می کنیم. اما، می دانید، چیزهای خاصی وجود دارد … تا جایی که می توانید پیش بروید. من فقط نمی دانم.

او ساندویچ، موز و نیوتن انجیر را روی میز جلوی خود می‌گذارد، به شکلی که پرستار اسکراب ابزارها را چیده است.

او در نهایت می‌گوید: «این یک خطر سه‌گانه بود. “این خطر سه گانه بود.”

«ساعت 1:43 است و تمام شده است.

“دکتر. اردک به شدت داخل ساندویچ گاز می گیرد. او باید ادامه دهد. هیولا پیروز شد.»



Source link