مردی در اتاق 117


سام و اولگا به این نتیجه رسیده بودند که تنها درمان غیرارادی می تواند چرخه آندری را بشکند – چیزی بی پایان، ترکیبی از داروهای تزریقی طولانی مدت با درمان فشرده و مشاوره.

آنها بخشی از یک تغییر ایدئولوژیک بسیار بزرگتر هستند که در حال وقوع است، زیرا جوامع به دنبال راه هایی برای مدیریت جمعیت های بی خانمان هستند. کالیفرنیا، یکی از اولین ایالت هایی که از درمان غیرارادی رویگردان شد، قوانین جدیدی را برای گسترش آن تصویب کرد. نیویورک سرمایه گذاری میلیارد دلاری در مسکن مسکونی، تخت های روانپزشکی و خدمات بسته بندی انجام داده است.

سام به قانون جدید درمان غیرارادی واشنگتن امیدوار بود و این که پاییز امسال، زمانی که آندری آزاد شد، سیستم جدید هنوز فعال نبود، دیوانه کننده بود. ناامیدی او اغلب متوجه مدافعان حقوق مدنی بود که مخالف رفتار اجباری بودند.

او گفت: «آنها دستور کار دارند، اما دستور کار کمک به او نیست. دستور کار آنها این است که به او اجازه دهند دیوانه باشد. خواه این شامل خشونت، حمله، زندگی در پستی، زندگی در کثیفی خودش، گرسنگی، خوردن غذای کپک زده باشد. این حق اوست.»

یک روز، در حالی که او تماس های تلفنی خود را انجام می داد، متوجه شد که در حال بحث با کیمبرلی موسولف، مدیر برنامه تسهیلات درمانی در سازمان غیرانتفاعی حقوق معلولیت واشنگتن است.

او ادعای خود را اینگونه بیان کرد: وادار کردن شخصی مانند آندری به مصرف مجدد دارو نتیجه معکوس خواهد داشت و او را نسبت به درمان مقاوم‌تر می‌کرد، نه کمتر.

او به داده های منطقه سیاتل اشاره کرد که نشان می داد تقریباً یک چهارم افرادی که مجبور به مصرف دارو بودند بیش از سه بار قبلاً مجبور به این کار شده بودند. هفت درصد از آنها 10 بار یا بیشتر مجبور شده بودند.

او گفت: «ما به دنبال یک اثر کوبنده هستیم. «این دوره‌های حبس کوتاه، تعهد مدنی کوتاه، بی‌ثبات‌کننده است. این همان چیزی است که داده ها به ما می گویند.»

او یک راه آرام تر و آهسته تر به جلو را توصیه کرد. اگر آندری مسکن دائمی می گرفت، بدون هیچ رشته ای، کارگران کمکی می توانستند ارتباط برقرار کنند و به تدریج موضوع دارو را مطرح کنند. این رویکرد که در دنیای سیاست به عنوان «اول مسکن» شناخته می‌شود، به عنوان راهبرد اصلی برای رسیدگی به بی خانمان‌ها در شهرهای آمریکا ظاهر شده است و به مقامات این امکان را می‌دهد تا بدون تجاوز به آزادی‌های مدنی، چادرها را ترک کنند.

این راهی بود که به روی آندری باز شد.

او در یک روز سرد و خاکستری در پایان نوامبر تماس گرفت. او در اتاقش بود و سیل ایده‌های جدید را ضبط می‌کرد – اینکه مادرش اسپرم جوزف استالین را لقاح داده است، اینکه دولت بمبی در مغزش کار گذاشته و آن را منفجر کرده است. میز پذیرش زنگ زد و گفت که کارمندش برای ملاقات آمده است. او خبر بسیار خوبی داشت.

مقامات محلی مسکن به او یک اتاق یک خوابه در سنترال پارک پلیس، یک ساختمان آپارتمانی کم درآمد در محوطه بیمارستان امور کهنه سربازان ونکوور، پیشنهاد دادند. ساکنان آنجا اکثراً جانباز بودند، اما اتاق هایی نیز برای افراد مبتلا به بیماری های روانی در نظر گرفته شده بود. اجاره ماهانه 590 دلار بود و می توانست با چک ناتوانی او پوشش داده شود.

این قرارگیری چندین مشکل را همزمان حل کرد. او دیگر در معرض خطر یخ زدگی تا حد مرگ، یا مسدود کردن دادگاه ها یا ترساندن عابران نیست. برای کارکنان پرونده، این یک پیروزی نادر بود. و برای آندری، این به این معنی بود که فشار از بین رفته بود: او مکانی امن برای زندگی داشت که مشروط به مصرف دارو نبود.

صبح دسامبر هنگامی که او به هتل رسید تا به او کمک کند تا حرکت کند، اولگا با تعجب او را بیدار دید، دارایی‌هایش را در شش کیسه بسته‌بندی کرده بود و می‌خواست برود. در تمام آن صبح، او فردی متفاوت به نظر می رسید – هوشیار، با انگیزه، خنده دار. او در ساختمان آپارتمانی که تمیز و روشن بود و با تزئینات کریسمس مزین شده بود، مدیر را مجذوب خود کرد.

او فرم‌هایی را امضا کرد که قول می‌داد به دیوارها مشت نزند، آتش‌سوزی نکند و در واحد دود نکند. مدیر ساختمان با عذرخواهی از او خواست که بگوید «اگر اتفاقی بیفتد» با وسایلش چه باید کرد.

پلک زد. “یعنی اگر من مرده باشم؟”

او سرش را تکان داد. سکوت کوچک و ناخوشایندی برقرار شد.

“لعنتی، رفیق!” او گفت، و همه در اتاق به هم ریختند.

“مرا با وسایلم دفن کن!” با خوشحالی گریه کرد

دوباره خندیدند. سپس مدير ساختمان با تشريفات تشريفاتي مجموعه اي از كليدها را روي يك فوب آبي به او تقديم كرد.

در کنار سایر ساکنان، مردان 60 و 70 ساله، آندری با نشاط و کاریزماتیک به نظر می رسید که مملو از مواهب طبیعی جوانی بود. آپارتمان او کوچک اما بکر بود، با پنجره ای که به جاده ای غرق در آفتاب نگاه می کرد. او کارمند پرونده خود را به سمت بانک آسانسور برد و یک عکس یادگاری گرفت.

سپس در بسته شد و او با مادرش در اتاق کوچکی بود.



Source link